خام جوانی شدهام، خنده نیست
مهر زنم یک دو سه تا سکه نیست
صاحب این مهریه بخشنده نیست
هم چو زنم بنده یک دنده نیست
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
حرفِ که گیرد که دهد» تازه نیست
لیک حقیقت به جز این نکته نیست
محکمه را این سخنان خانه نیست
الغرض این نکته به جز حقه نیست
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
سکه دمادم برسد بر فلک
دست فلک میزندت یک دو چک
هیچ کس آن دم نرساند کمک
تا که به عبرت برسی زین کتک
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
سکه چو تیری ز کمانها رهید
هم چو جتی رفت و به بالا رسید
بخت بد عقرب شد و عقلم گزید
از دهنم یک دو سه سیصد پرید
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
پا ز گلیم برده فزون بندهام
شاعر طنازم و بی مزهام
وقت عمل پسته ی در بستهام
وای که از دست خودم خستهام
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
حرف که گیرد که دهد سکه را
خام نمود این من بی عرضه را
خام شدم تل بزدم هیمه را
حال ببین آتش این فتنه را
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
گوش فراگیر و مگو ناروا
پند بود در پس این ماجرا
مهر ن چون رود از حد فرا
حد ز درایت بخوری هر مسا
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
سید حمیدرضا خوشدل
چاپ در رومه ی مردم سالاری ۴ آذر ۹۹
در باب گرانیهایی که همیشه تنها گریبان گیر اقشار ضعیف است ...
چو ,زنم ,بنده ,زندان ,بدهم ,چاره ,در این ,چو در ,این بنده ,زنم را ,بدهم چاره
درباره این سایت