آن شنیدستی که در فصل شتا
در دهی بوران به پا شد چون بلا
خان آن ده در اتاق گرم خویش
فارغ از سرما و یا کم یا که بیش
بالشش آکنده از پرهای قو
گونههایش سرخ و فربه چون لبو
ناگهان از در درآمد نوکرش
نوکر هم آس و پاس و لاغرش
گفت: خانا ! سوز سرما بی امان
میزند بر فرق و مغز استخوان
اینچنین سرما ندیدم تا کنون
در رگان نوکرت یخ کرده خون
پا برون هرگز منه ای سرورم
ای همه دردت بگردد در سرم
در تفکر شد کمی خان زین سخن
پنجره بگشود و سوز آمد به تن
دید عجب سرمای مرد افکن بود
سوز سرما هم چو صد سوزن بود
پنجره کوبید و آمدبا غضب
نوکرش را زد صدا دور از ادب
گفت: اینک میروی با عربده
رو به سرما سر دهی صد مرتبه
با غضب گویی که خان ایمن بود
فارغ از سرما در این مسکن بود
خان اگر لرزیده بودش خان نبود
فارغ از این سوز و این بوران نبود
نوکرش راهی و شد و اندر حیاط
بانگ زد پیغام خان را با ثبات
نزد خان آمد مجدد آن عمو
خان بپرسیدش ز شرح گفتگو
گفت: خانا ! خاطرت آسوده باد
سوز سرما هیبتت را بنده باد
چون که گفتم شرح پیغام تو را
سوز سرما شد به لکنت مبتلا
این چنین گفتا بگو با خان خود:
رنجشت کمتر بود از یک نخود
جنگ ما با خانتان بیهوده باد
لکن اینجا نوکران را نکته باد
گرچه از خان دست سرما کوته است
نوکرش اما بود در زیر دست
من دمار از روزگارت در کنم
روز و شب چشمان نوکر تر کنم
از خوانین گرچه زورم کمتر است
لکن از نوکر جماعت برتر است
پس زنم با سوز حد بر نوکران
تا حساب آید به دست دیگران .
این حکایت شرح حال روز ماست
شرح حالی زین دل جانسوز ماست
سوز سرما این گرانیها بود
خان ولیکن شهرتش بر جا بود
نقش ما اما در این جا نوکر است
این تورم پشت ما را خنجر است
این گرانی پشت ما خم میکند
سفرههامان را پر از غم میکند
هر بلایی الغرض در روزگار
هم چو تیری میکند ما را شکار
خان خودش شیر است و گرگ است این بلا
بینوا ما برههای بینوا .
سید حمیدرضا خوشدل
چاپ در رومه ی مردم سالاری 12 اسفند 1397
ربا خواری در این مذهب حرام است
ربا بر مسلمین همچون جزام است
دو دریا خجلت اندر این کلام است:
رباخواری گنه با شخص مام است
ولیکن سود بانکی بی فساد است
ربا با سود بانکی در تضاد است
*
ربا خواران عدو با کردگارند
ربا خواران به دوزخ رهسپارند
رباخواران و شیطان هم قطارند
به شیطان مایههای افتخارند
ولی در سود بانکی اعتقاد است
ربا با سود بانکی در تضاد است
*
اگر این یک ریال آن یک ریال است
به یکسان هر دو را دیدن محال است
یکی گویا زغال آن یک غزال است
ربا چون سود بانکی شد حلال است
به سر گاهی کله قدری گشاد است
ربا با سود بانکی در تضاد است
*
سه ضامن ،چک، جوازت چون مهیاست
مهیا وامتان با سود بالاست
ربا بر سود بانکی خوانده بی جاست
ربا از بهره بانکی مجزاست
علاج سود بانکی اعتماد است
ربا با سود بانکی در تضاد است
*
دهی گر یک تومان را شش تومانپس
بود این بهره احوالش مشخص
به نام اجرت بانکی ملبس
نمایانش در این وضع مقدس!
دیانت زین تفکر رو به باد است
ربا با سود بانکی در تضاد است .
سید حمیدرضا خوشدل
چاپ در رومه ی مردم سالاری 13 دی 1397
کمک کنین هلش بدیم چرخ ریالا پنچره»
تو اقتصاد شهری که دچار زخم بستره
عکس یه تک دلاری رو بزن به درب و کرکره
شاید ریال تو غیرتش بیفته جوش و ولوله
بتابونه گوش از دلار، بده به حکمش خاتمه
*****
تو بازارا تو میدونا دلارا فرمانده شدن
تجارتا و کاسبا سرباز دون پایه شدن
قیمتا روی روحمون مثال سمباده شدن
شاید ریال توی دلش به پا بشه یه زله
بتابونه گوش از دلار ، بده به حکمش خاتمه
*****
تک دلاری قیمتشو هی واسه ما شاخ می کنه
تشت رفاه ملتو همیشه سوراخ می کنه
یه ملت از تورمش آه می کشه ، آخ می کنه
شاید ریال به پا بشه سر بکشه یه عربده
بتابونه گوش از دلار ، بده به حکمش خاتمه
*****
نرخ دلار فلک میره ، نرخ غذا فضا میره
معیشت و رفاهمون به بادی از هوا میره
نمیدونی گرونیا بی وقفه تا کجا میره
شاید ریال تحملش بگذره از رو خرخره
بتابونه گوش از دلار ، بده به حکمش خاتمه
*****
هر چی دلار گرون میشه، روی کسی کم نمیشه
از مدیرامون یکیشون یه ابروشم خم نمیشه
بازم میگن لنگه ی ما نصیب عالم نمیشه
شاید ریال خودش باید پا بزاره تو مهلکه
بتابونه گوش از دلار ، بده به حکمش خاتمه
سید حمیدرضا خوشدل
چاپ در رومه ی مردم سالاری 19 آذر 1397
بیشک در تمام مشکلات و معضلات و مصیبتهای این کشور نقشی از دسیسههای غربی، بالاخص انگلیس نامرد کاملا مشهود است. مردم همیشه صحنه، مدیونید اگه غیر از این به چیز دیگه فکر کنید .
کویری شد دگر خشکیده هامون
شده یک جوی کوچک رود کارون
نمک دریاچهای را کرده مدفون
بشد دریاچهها یکسر دگرگون
یقینا جرعه جرعه خورده شیطان
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
تصادف میشود اینجا فراوان
نباشد جادهای ایمن در ایران
نباشد خودروها ایمن بر انسان
اجل در خورو میگیرد گریبان
اجل مزدور غرب است ای مسلمان!
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
تماشا کن چه سان صنعت ضعیف است
چه سان پاهای هر صنعت نحیف است
ز بس اجناسمان با چین الیف است
تماشا کن که چینی ، قیف و لیف است
اروپا چرخ صنعت کرده ویران
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
اگر بینی در اینجا اختلاس است
اگر در زیر میزی اسکناس است
مدیری گر به خدمت ناشناس است
رفاه اینجا اگر مختص به خاص است
مقصر در اروپا گشته پنهان
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
دکلها گم شود در کام دریا
دیانت حرف نونش مانده بر جا
قلم با لطف آتل مانده بر پا
امیدت گشته نازک چون مقوا
قلم افتاده در لندن به زندان
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
تورم بر فقیران حد براند
غنی بر قدرت و مسند نشاند
کسی نفتی اگر خواهد رساند
رهش را انگلستان سد نماید
مداوم میکند آجر ز ما نان
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
اگر گندیده میبینی طبیعت
به جنگل گر شود وارد خسارت
هوا آلوده گر باشد به شدت
نظافت گر نمیگردد رعایت
مسبب دست لندن گشته عنوان
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
زمین خواری اگر این گونه باب است
نجومی گر حقوقش آن جناب است
ادارات ار فسادش بیحساب است
اگر بینی که آب اندر گلاب است
ز غرب آید مصیبتها به تهران
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
اگر ون گشته اینجا کمپ ارشاد
اگر ورزش بود محتاج امداد
اگر بغض هنر باشد چو فریاد
اگر در بیت بعدی باشد ایراد
مقصر بوده تنها انگلستان
خدا ذلت دهد بر انگلستان
*
سید حمیدرضا خوشدل
چاپ در رومه مردم سالاری 5 مرداد 96
چو یلدا شد خزان آمد به پایان
خزان طی گشت و دیگر شد زمستان
شهادت می دهد یلدا ز سرما
که یخبندان زمین گردد ز فردا
به آیینی کهن در شام یلدا
در ایران جشن و شادی گشته بر پا
در این شب، شب نشینی بین اقوام
بود رسمی که نیکو گردد انجام
به بزمی جمله خویشان با دلی شاد
به نیکی می کنند از یکدگر یاد
بگردد تازه دیدار از بزرگان
گل اندازد سخن با کام خندان
بیان گاهی شود یکصد حکایت
ز حافظ گه شود فالی قرائت
ز آن شه نامه بیتی عبرت آموز
که هر بیتش دهد پندی دل افروز
ز یزدان بهر یکدیگر در این شب
روان یک آرزو باشد به هر لب :
خوشی هایت چو این شب در بلندا
به کوتاهی چو امروزت بلایا
سید حمیدرضا خوشدل
چاپ در رومه ی مردم سالاری 30 آذر 95
خام جوانی شدهام، خنده نیست
مهر زنم یک دو سه تا سکه نیست
صاحب این مهریه بخشنده نیست
هم چو زنم بنده یک دنده نیست
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
حرفِ که گیرد که دهد» تازه نیست
لیک حقیقت به جز این نکته نیست
محکمه را این سخنان خانه نیست
الغرض این نکته به جز حقه نیست
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
سکه دمادم برسد بر فلک
دست فلک میزندت یک دو چک
هیچ کس آن دم نرساند کمک
تا که به عبرت برسی زین کتک
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
سکه چو تیری ز کمانها رهید
هم چو جتی رفت و به بالا رسید
بخت بد عقرب شد و عقلم گزید
از دهنم یک دو سه سیصد پرید
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
پا ز گلیم برده فزون بندهام
شاعر طنازم و بی مزهام
وقت عمل پسته ی در بستهام
وای که از دست خودم خستهام
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
حرف که گیرد که دهد سکه را
خام نمود این من بی عرضه را
خام شدم تل بزدم هیمه را
حال ببین آتش این فتنه را
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
***
گوش فراگیر و مگو ناروا
پند بود در پس این ماجرا
مهر ن چون رود از حد فرا
حد ز درایت بخوری هر مسا
طاقت زندان چو در این بنده نیست
مهر زنم را بدهم چاره نیست
سید حمیدرضا خوشدل
چاپ در رومه ی مردم سالاری ۴ آذر ۹۹
درباره این سایت